از عقل تا به عشق
از عقل تا به عشق
شرح و تفسیر مقدمه اسرار خودی
عزیز احمد حنیف
ذره از سوز نوايم زنده گشت
پر گشود و كرمك تابنده گشت
ذره: "واحد ذر، موجود ريز، هرچيز بسيار ريز، هريك از اجسام ريزه پراكنده در هوا كه در شعاع آفتاب ديده مي شود" (فرهنگ فارسي عميد: ص677). سوز: "حرارت؛ سوزش؛ تأثير؛ نيروي خلاق آرزوها كه هسته اصلي شخصيت انسان را شكل مي دهد ( شرار زندگي: ص134). در غزلي مي گويد:
گرچه صد گونه به صد سوز مرا سوخته اند
اي خوشا لذت آن سوز كه هم سازي هست
نواي شاعر و سوزي كه در آن نهفته است، توجه هر صاحبدل را چنان به خود معطوف مي كند كه چگونه از تأثير آن ذرات كوچك بي جان زنده مي شود؟ اين چه كيفيتي است كه براي ذره نيرو مي بخشد تا قايم به ذات خود شود و در فضا بال گشايد و با نور خارق العاده اي در تاريكي شب ظاهر شود؛ نوري كه تابش سبز گونه آن، از حقايق ما وراء الطبيعه حكايت مي كند.
اين نور با وجود آنكه در نظر اهل خرد، كوچك مي نماياند اما در چشم اهل دل مانند آتشي است كه يك جرقه آن تمام خس و خاشاك را به كام خود فرو مي برد؛ درست همانطوري كه در يك بيت مي گويد:
نواي من از آن پر شور و بيباك و غم انگيز است
به خاشاكش شرار افتاد و باد صبحدم تيز است
آنسان آرماني اي كه اقبال به آن معتقد است، خليفه و نايب واقعي خدا به معيار و مفهوم قرآني آن در زمين بوده و تمام هست و بود كاينات براي وي و بخاطر وي آفريده شده است. به باور اقبال: رشته اي كه ارتباط را ميان خليفه خدا و ساير موجودات در زمين تأمين مي كند، همان نور الهي است كه در قالب خاكين آدم به كيفيتي متفاوت از ديگر حيوانات نهاده شده و در قرآن كريم از آن به روح تعبير رفته است.
آنچه شاعر را در قبال انسانها متأثر ساخته عدم توجه به حقيقت حيات است؛ حياتي كه به روح پيوند دارد؛ به نظر شاعر، اگر انسان به حقيقت حيات دقت نمايد، معتقد خواهد شد كه حيات، يكي از اوصاف ازلي پروردگار است كه در روز الست هنگام آفرينش آدم به عنوان نايب او تعالي در زمين همراه با ساير اوصاف الهي در خميره انسان عجين شد. روح همان پديده اي است كه درك ماهيت آن از دايره عقل بيرون بوده و خداوند در قرآن كريم پيامبرش را از بحث پيرامون آن منع فرموده است.
در قرآن كريم پروردگار ج در مورد روح مي فرمايد: "و دميديم در قالب آدم از روح ما"؛ دميدن روح در وجود آدم همراه با برخي صفات ازلي پروردگار بود مانند علم، قدرت، سمع، بصر، حيات، اراده و... اما نه به آن كيفيتي كه در وجود خود او تعالي تظاهر مي كند بلكه به كيفيتي متفاوت و متناسب به ظرفيت بندگي وي.
شاعر به هدف متوجه ساختن انسان به حقيقت حيات، بنام " كرمك تابنده" يك نوع مور را مثال مي دهد كه در اثر حيات الهي در حاليكه كيفيت حيات آن هم به هيچ گونه قابل مقايسه با حيات انسان نيست، در اثر تحرك و تلاش توانسته چراغي براي خود بيافروزد و بالي كه بدان پرواز نمايد، اما انسانها به خصوص مسلمانان تا هنوز هم اين حقيقت را درك نكرده اند.
اقبال بزرگ وقتي از اين حقايق سخن مي گويد، مقام شاعري اش براي او اجازه مي دهد تا به اين قريحه عالي خود ببالد:
هيچ كس رازي كه من گويم نگفت
هم چو فكر من در معنا نسفت
"در" به معناي مرواريد و "سفتن" سوراخ كردن را گويند.
زركوبان، جواهر گرانبها به ويژه مرواريد را سوراخ مي كنند تا در تسمه اي يكي را در پهلوي ديگر قرار دهند كه دوشيزگان و زنان جوان آنرا به گردن مي آويزند.
مفهوم بيت: معاني اي كه شاعر بدان دست يافته مانند دانه هاي مرواريد اند كه يك يك آنها را سوراخ نموده و در رشته اي يكي را در پهلوي ديگر قرار داده است.
سر عيش جاودان خواهي بيا
هم زمين هم آسمان خواهي بيا
عيش: زندگي و حيات جاوداني است كه شاعر را سخت تحت تأثير قرار داده است.
در اين بيت شاعر مخاطب خود را به دانستن اسرار حيات و تجربه آن فرا مي خواند. وي به تعبير عالي اي مي گويد: اگر مي خواهي راز و رمز زندگي را آنچنان كه قرآن بيان كرده است، بداني بيا به بزم اين شوريده حال (شاعر) كه زمين و آسمان را بر كف دارد.
پير گردون با من اين اسرار گفت
از نديمان رازها نتوان نهفت
گردون: "آسمان؛ چرخ؛ هرچه دور خود يا گرد محوري مي چرخد" (فرهنگ فارسي عميد: ص1034). نديم: مصاحب؛ دوست؛ حريف شراب. (شرار زندگي: ص135).
مراد از پير گردون آفريدگار كاينات است كه به تمام اسرار پنهاني آن آگاه است.
اقبال بزرگ اشاره به اين حقيقت كرده كه آنچه در باره عظمت انسان و حيات جاوداني اش باور دارد، مانند فلاسفه غرب برخاسته از انديشه محض نيست بل از قرآن سخن مي گويد. همين شناخت وي انسان را از زاويه قرآن، گاهي سبب شده كه برخي نظريه پردازان بزرگ غرب مانند افلاطون را در ابياتش خيلي به دست كم گيرد؛ در مثنوي اسرار خودي، پدر فلسفه اروپا را نقد كرده و او را از گروه گوسفندان قديم مي خواند:
راهب ديرينه افلاطون حكيم
از گروه گوسفندان قديم
رخش او در ظلمت معقول گم
در كهستان وجود افكنده سم
گفت سر زندگي در مردن است
شمع را صد جلوه از افسردن است
گوسفندي در لباس آدم است
حكم او بر جان صوفي محكم است
كار او تحليل اجزاي حيات
قطع شاخ سرو رعناي حيات (كليات: 23-24)
موقف بلند شاعر در قبال شناخت انسان و اسرار زندگاني وي، او را وا داشته است تا پيامش را براي مؤمنان باز گو كند.
نديم كنايه از انسان مؤمن است كه بالقوه ميتوان رازهاي زندگي را همانطوري كه شاعر درك كرده است، دانست. بنا بر اين، رازها از هم نشين نبايد پنهان نگه داشته شود. اقبال مانند شاعران ديگر در بيشتر موارد از اشعارش اصطلاح نديم را به كار مي برد كه مراد از آن انسان مؤمن است؛ در همين مثنوي مي گويد:
در جهان يارب نديم من كجاست؟
نخل سينايم، كليم من كجاست؟
و در ارمغان حجاز مي گويد:
چه پرسي از مقامات نوايم
نديمان كم شناسند از كجايم